برآمدن. طلوع کردن. صبح طالع شدن، دمیدن. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). سرزدن آفتاب از پس کوه. برآمدن. تیغ زدن: چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133)
برآمدن. طلوع کردن. صبح طالع شدن، دمیدن. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). سرزدن آفتاب از پس کوه. برآمدن. تیغ زدن: چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود همچنان در دین از ایشان مردمی پیدا شود. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 133)
چیره گشتن. اعتلاء. غالب گردیدن: تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان). و عنفوان شبابم غالب شدی. (گلستان). صبر معشوق و عشق غالب شد تا بدستۀ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات). عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی (طیبات). گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟ سعدی (بدایع). تکویح. استحواذ. جب. ابلال. رین. قأل به، غالب شد بسبب آن. (منتهی الارب)
چیره گشتن. اعتلاء. غالب گردیدن: تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان). و عنفوان شبابم غالب شدی. (گلستان). صبر معشوق و عشق غالب شد تا بدستۀ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات). عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی (طیبات). گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟ سعدی (بدایع). تکویح. استحواذ. جب. ابلال. رین. قأل به، غالب شد بسبب آن. (منتهی الارب)
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف